جدول جو
جدول جو

معنی خبث الذهب - جستجوی لغت در جدول جو

خبث الذهب
(خَ بَ ثُذْ ذَ هََ)
چیزی است چون کفکی که گاه ذوبان زر بر سر آید. (یادداشت بخط مؤلف). غشی که در طلاست. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (تاج العروس) (از لسان العرب) (از البستان). ثفل طلا است لطیف تر ازهمه و در افعال قویتر از خبث الفضه است و طلای او با آب جهت بدبویی زیر بغل و کنج ران مجرب و در افعال نایب مناب اقلیمیاست. (از تحفۀ حکیم مؤمن). بپارسی چرک طلا گویند طبیعت او بگرمی و خشکی مایل است چون سوخته و مغسول ساخته در چشم کشند باصره را قوت دهد و دمعه را که از سردی باشد سودمند آید و بیاص را ببرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طَ خُذْ ذَ هََ)
تشویۀ طلا. پختن زر. (الجماهر بیرونی ص 233)
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بُذْ ذَ هََ)
داود ضریر گوید: و هو الموسوم بحب الصبر و هو من تراکیب رئیس الفضلاء قدوهالحکماء الحسین بن عبدالله بن سینا قدس اﷲ نفسه و روّح رمسه، یحفظ الحصه و ینقی الأخلاطالثلاثه من الرأس و البدن و یفتح السدد و یذهب عسر النفس و الأبخره و اوجاع الظهر و الجنب و الرجلین و یحد البصر و یهضم الطعام و یدر و بالجمله فملازمته تغنی عن الأدویه و حد الاستعمال منه لمرید الاسهال درهمان. و صنعته: صبر عشرون درهماً، کابلی عشره، ورداحمر خمسه، سقمونیا، زعفران، مصطکی، کتیراء بیضاء من کل ّ ثلاثه، عنبر، ذهب من کل اربع قراریط مرجان، یاقوت احمر، لؤلؤ من کل ّ ثلاث قراریط. و لقد زدته للبلغمیین و اصحاب الریاح عود هندی، سنبل الطیب، اسارون، من کل اربعه دراهم. و فی المفاصل و النسا و نحوهما، غاریقون، اشق، تربد، انزروت، عاقرقرحا، سورنجان، من کل ثلاثه. و للصفراویین مع الأصل الأصیل فقط اهلیلج اصفر، بنفسج، من کل خمسه و ان کان هناک بخار، فمرزنجوش، کزبره کذلک. او ضعف فی الکبد فطباشیر کالکزبره بدل المرزنجوش. او سوداء، فمع الأصل فقط لازورد او حجر ارمنی نصف درهم، یسحق الجمیع و یعجن بماءالورد و ماء الخلاف و الکرفس و الرازیانج و یحبب و تبقی قوته الی سنتین - انتهی. نزول الماء را دفع کند و درد سر و چشم را نفع دهد. صفت آن صبر سقوطری بیست مثقال، پوست هلیلۀ زرد ده مثقال، مصطکی و کتیره و سقمونیا و زعفران از هر یک سه مثقال، گل سرخ پنج مثقال همه را کوفته وبیخته به آب خالص بسرشند و حب ها ساخته از دو درم تاسه درم رغبت نمایند. رجوع به حب الذهب در تحفۀ حکیم مؤمن باب دوم از قسم دوم و حب القصیر همانجا شود
لغت نامه دهخدا